داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (2)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (2)
داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (2)
بخل
حضرت پرسيد: گناهت چيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: از من دور شو! و مرا به آتش خود نسوزان .
سپس فرمود: اگر تو بين ركن و مقام (كنار كعبه ) دو هزار ركعت نماز بگزارى و آن قدر گريه كنى كه از اشكهايت نهارها جارى گردد، ولى با خصلت بخل بميرى ، اهل دوزخ خواهى بود.
ريا
هر كس اميد ديدار پروردگار خود دارد، بايد كار شايسته كند و در پرستش پروردگار خويش ، كسى از شريك نگيرد.
ريزش گناهان
رعايت حال مردم
رعايت حقوق ديگران
در پاسخ فرمود: آرى ، غذاى امروز سير داشت و چون من در اجتماع شركت مى كنم و مردم از نزديك با من تماس مى گيرند و با من سخن مى گويند، از خوردن غذا، معذورم .
ما آن غذا را خورديم ، و از آن پس چنان غذايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله آماده نكرديم.
ذكر و دعا
رفتارى شگفت آور با رئيس منافقان
عبداللّه بن ابى پس از بازگشت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) از تبوك در دهه سوم ماه شوال به سختى بيمار شد و در مسير مرگ قرار گرفت .
بر پايه ( يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ )، فرزندش ، مؤمنى صادق و مسلمانى پاك دل و جوانى شايسته و لايق و مورد محبت پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مسلمانان بود .
او از باب ( وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً ) به عنوان فريضه دينى و تكليف ايمانى همه روزه به عيادت پدر مى آمد و به جان به او خدمت مى كرد و به پرستارى اش چون پروانه به دور شمع ، دور وجود پدر مى گشت .
اين فرزند فرزانه از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) درخواست كرد تا از پدرش عيادت كند مبادا آنكه از عيادت نكردن پيامبر (صلى الله عليه وآله) از پدرش به منزلت و مرتبه خانوادگى اش زيان رساند و لكه ننگى و خفّت و عارى بر دامن اهلش بنشيند !
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) حفظ منزلت آن پسر را كه از مؤمنان حقيقى بود لازم شمرده ، براى عيادت بر بالين پدرش حاضر شدند !
حضرت با كمال محبت و از روى دلسوزى به عبداللّه بن ابى فرمودند : چندان كه تو را از دوستى و رابطه با يهوديان معاند و جهودان نابكار منع كردم نپذيرفتى ، آيا اكنون وقت آن رسيده كه ريشه مهر و محبت دشمنان خدا را از صفحه دل بركنى يا مى خواهى بر همان عقيده سخيف و محبت باطل و رابطه شيطانى خيمه از دنيا بيرون زنى و به سوى آخرت رهسپار گردى ؟
در پاسخ پيامبر (صلى الله عليه وآله) گفت : اسعد بن زراره دشمن جهودان و خصم يهودان بود و هنگام مردن اين دشمنى و خصومت سودى براى او نداشت ! سپس گفت : اكنون وقت سرزنش و ملامت من نيست ، اينك من در ورطه مرگ قرار دارم ، از تو مى خواهم كه بر جنازه ام حاضر شوى و بر من نماز گذارى و پيراهنت را به من عطا كنى تا مرا با آن دفن كنند .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) با كمال بزرگوارى و كرامت از دو پيراهنى كه به تن داشتند پيراهن زبرين را به او عطا كردند . عبداللّه گفت : آن پيراهن را مى خواهم كه با بدن مباركت تماس داشته . پيامبر (صلى الله عليه وآله) درخواستش را اجابت فرمود و پيراهن زيرين خود را به او بخشيد .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پس از مرگ او به فرزندش تسليت گفت و بر جنازه اش حاضر شد و بر او نماز خواند و در پاسخ اعتراض مردم فرمود : پيراهن و نماز و استغفار من سودى براى او ندارد .
از پى اين كرامت و خوش رويى و نرمى و بزرگوارى و فتوّت و جوانمردى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ، هزار تن از قبيله خزرج به شرف مسلمانى سرافراز شدند و به دست پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ايمان آوردند.
منبع:www.payambarazam.ir
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}